فیلمی که اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته «استانیسلاو لم» نویسنده لهستانی است. آندره تارکوفسکی فیلمساز روس در سال 1972 اقتباسی از این رمان انجام داد. استیون سودربرگ هم بعد از کسب جوایز اسکار برای فیلم «ترافیک» به سراغ این پروژه جاهطلبانه رفت.
رمان لم، فیلم تارکوفسکی
وقتی آندره تارکوفسکی «سولاریس» را مقابل دوربین برد، خیلیها آن را پاسخ سینمای شوروی به فیلم «2001، اودیسه فضایی» کوبریک نامیدند. هر دو فیلم در ژانر علمی تخیلی ساخته شده بودند و هر دو هم رویکرد به مفاهیم فلسفی داشتند.
با این تفاوت که در فیلم کوبریک اوج فناوری تکنیکی به چشم میخورد، ولی تارکوفسکی بیشتر انرژیاش را صرف عینیت بخشیدن به مفاهیم مستتر در رمان استانیسلاو لم کرده بود، هر چند لم، فیلمی که تارکوفسکی ساخت را دوست نداشت.
استانیسلاو لم نویسنده رمان «سولاریس» یکی از شاخصترین نویسندگان لهستانی به شمار میآید. از کتابهای او میتوان به «سفرهای ستارهای» (1957)، «عدن» (1959)، «بازگشت از ستارگان» (1960) و «تسخیرناپذیر» (1964) اشاره کرد.
لم البته بیشتر شهرتش را مدیون رمان «سولاریس» است. کتابی که شناخته شدهترین و پرفروشترین رمان او به شمار میآید و تا کنون به زبانهای بسیاری برگردانده شده است.
«سولاریس» ماجرای فضانوردی را روایت میکند که در فضا به سیاره سولاریس میرسد و درمییابد کل زندگی فرد در نزدیکی آن سیاره به تصویر درمیآید. فضانورد در آن جا با همسر مرده خویش روبهرو میشود، در حالی که دقیقاً نمیداند او مرده است یا زنده.
این روایت در فیلم تارکوفسکی چندان به مذاق لم خوش نیامد، او در مصاحبهای درباره «سولاریس» تارکوفسکی گفت: «من به طور قطع «سولاریس» تارکوفسکی را دوست ندارم. تارکوفسکی و من در درک و برداشتهای درونی از رمان تفاوتهای بسیار اساسی داریم. وقتی که من تصور میکردم پایان بندی رمان، پیشنهادی برای تشویق کلوین فضانورد به جستوجو و یافتن چیزهای جدید و شگفتانگیز در جهان خلقت است،
تارکوفسکی سعی در ساختن تصویری نامطبوع و ناخوشایند از همان جهانی را داشت که به آن اشاره کردم. جهان او با تصمیمی که کلوین برای بازگشت سریع به سیاره ما در (زمین) میگیرد در ذهن ایجاد میشود. من و تارکوفسکی درست مانند دو قطب مخالف یکدیگر هستیم که نیروهای خود را در جهتهای متفاوتی وارد میکنیم».
نکته جالب توجه در مورد لم و تارکوفسکی این است که هر دوی آنها در کشورشان به عنوان هنرمندانی ناراضی از سیستم شهرت داشتند.
لم تقریباً از همان محدودیتهایی برای انتشار داستانهایش در لهستان رنج میبرد که تارکوفسکی در شوروی سابق هنگام فیلم ساختن با آن مواجه بود.
با این همه این دو، هر کدام از منظر خود به روایت «سولاریس» پرداخته بودند. فیلم «سولاریس» در زمان اکران خیلی مورد توجه قرار نگرفت، ولی بعدها از آن به عنوان یکی از برجستهترین آثار تارکوفسکی یاد شد.
ایرادی که در آن زمان به فیلم تارکوفسکی گرفته شده ملالآور بودن بود. نماهایی که تارکوفسکی به سیاق اغلب آثارش آنها را به شکلی طولانی فیلمبرداری کرده بود، برای مخاطب عادی سینما، کسالتبار جلوه میکرد.
به روایت سودربرگ
دقیقاً سی سال بعد از «سولاریس» تارکوفسکی، استیون سودربرگ تصمیم گرفت آن را بازسازی کند.
سودربرگ که ابتدا با ساخت فیلمهای متفاوت و هنری به شهرت رسید و فیلمهایش بیشتر مورد توجه جشنوارههای اروپایی بود، در زمانی سراغ بازسازی «سولاریس»رفت که با ساخت چند فیلم پرمخاطب هالیوودی به عنوان کارگردانی حرفهای به تثبیت رسیده بود.
در واقع رسیدن به جایگاه فیلمسازی معتبر بود که به او اجازه داد بتواند فیلم خاصپسند تارکوفسکی را در هالیوود بازسازی کند.شرط اصلی کمپانی فاکس قرن بیستم، برای تهیه «سولاریس» حضور ستارهای پولساز در فیلم بود. به همین خاطر سودربرگ، جورج کلونی را برای بازسازی در نقش اصلی فیلم انتخاب کرد.
نکته جالب توجه حضور جیمز کامرون در این پروژه بود. جیمز کامرون که مجذوب رمان لم شده بود ابتدا قصد داشت خودش فیلم را بسازد، ولی در نهایت حاضر شد که به نفع سودربرگ کنار بکشد. در واقع سودربرگ انتخاب کمپانی فاکس بود. آن هم در شرایطی که جیمز کامرون در نگارش فیلمنامه سهیم بود.
بازتاب انتقادی فیلم متوسط بود. برخی از منتقدان و ریویونویسان آمریکایی فیلم را در مقایسه با نسخه تارکوفسکی اثر بهتری دانستند. به اعتقاد آنها فیلم سودربرگ هم ساختار تکنیکی محکمتری داشت و هم به اندازه فیلم تارکوفسکی ملالآور از کار درنیامده بود.
سودربرگ در حالی «سولاریس» را کارگردانی کرد که 3 فیلمش بهطور متوالی با استقبال مواجه شده بودند. «ارین بروکوویچ» (2000)، «ترافیک» (2000) و «یازده مرد اوشن» (2001) هم بسیار خوب فروخته بودند و هم منتقدان از آن استقبال کرده بود. «سولاریس» نه به اندازه این فیلمها خوب فروخت و نه منتقدان استقبالی را که مثلاً از «ترافیک» به عمل آورده بودند، را تکرار کردند.
خود سودر برگ در زمان نمایش فیلم گفت: «من فکر میکنم که سولاریس شبیه فیلمهایی که قبلاً ساختهام نیست. وقتی که میساختمش عمیقاً احساس میکردم که این فیلم چیز متفاوتی است و به همین دلیل هم خیلی مضطرب بودم. تکتک صحنههای این فیلم سرزمینهای تسخیر نشدهای بودند که روبهروی من قرار داشتند.من تا قبل از «سولاریس» هیچ وقت به قلمرو فیلمهای علمی تخیلی نزدیک نشده بودم. به این دلیل که تجهیزات مورد نیاز برای ساخت این نوع فیلمها هیچ علاقهای را در من ایجاد نمیکند، اما سولاریس فیلمی است که واقعاً به آن علاقهمند شدم.»
فیلمهای هالیوودی معمولاً ریتم تندی دارند. این ریتم تند را سودربرگ هم در اغلب کارهایی که aVبرای استودیوهای هالیوود ساخته است رعایت کرده. در سالهای اخیر شاید بتوان گفت که سولاریس از معدود کارهای این فیلمساز است که ریتم پر شتابی ندارد.
خود سودربرگ در این باره گفته است: «سولاریس مطمئناً ریتمی شبیه ریتم معمولی فیلمهای آمریکایی ندارد. اما واقعاً احساس نمیکنم که حتماً به چنین چیزی نیاز باشد. تمام صحنههای این فیلم هدفمندند و طوری ساخته شدهاند که مکمل یکدیگر باشند. سولاریس فیلمی است که برای روایت داستانش به زمان نیاز دارد. به همین خاطر هم از ارزش بسیار بالایی برخوردار شده است.»
فیلم تارکوفسکی زمانی نزدیک به سه ساعت دارد، طبیعی بود که سودربرگ نتواند در دل هالیوود فیلمی با درونمایه فلسفی را با چنین حجم زمانی بسازد. به همین خاطر در تدوین نهایی زمان فیلم به زیر صد دقیقه کاهش پیدا کرد. این که فیلم در این زمان هم برای برخی تماشاگران، کند به نظر میرسد با ضرباهنگ درونی داستان باز میگردد. نکته دیگر هم بیان استعارهای است که چه در رمان لم و چه در فیلمهای تارکوفسکی و سودربرگ به چشم میخورد.
تارکوفسکی در این بیان استعاری البته نسبت به سودربرگ پیشی گرفته بود که بخشی از آن به شرایط سیاسی اجتماعی شوروی سابق و موقعیت تارکوفسکی در آن به عنوان هنرمندی ناراضی بازمیگردد. در واقع تارکوفسکی گاهی اوقات به این دلیل به استعاره رو میآورد که بتواند از چنگ سانسور فرار کند.
به همین دلیل است که در فیلم سودربرگ به برخی از مفاهیمی که قرار بود انتقادی به نظام بسته شوروی باشد، اصلاً پرداخته نشده است.فیلم از جهان ناشناختهها صحبت میکند. این در واقع فصل مشترک فیلمهای تارکوفسکی و سودربرگ است.
به قول سودربرگ سیاره سولاریس استعارهای است که شما نمیتوانید بهطور کامل آن را بشناسید، استعارهای برای مرگ و یا عشق. در این دیدگاه سولاریس درست مانند آینه عمل میکند. تمام این فیلم درباره این مسأله است که آیا شما میتوانید خودتان را تسلیم چیزی کنید که درست نمیشناسید. کلوین (جورج کلونی) برای دیدن دوباره همسرش تصمیم میگیرد که بمیرد و به جای زندگی مرگ را انتخاب کند.
مایه پررنگ عشق
اگر تارکوفسکی برداشتهای شخصی خودش را در فیلمی که براساس رمان لم ساخت وارد کرد، سودربرگ هم نقطه نظرات خودش را در این بازسازی گنجاند. در فیلم سودربرگ مایه عاشقانه اثر پررنگتر شده است.
نکتهای که البته استانیسلاو لم آن را نپسندید. او صراحتاً گفت که از برجسته شدن مسأله عشق با پرداختی که سودربرگ لحاظ کرده موافق نیست.منتقدی بعدها گفت لم اگر خودش میخواست برای یک استودیو هالیوودی و برای فیلمی پرهزینه فیلمنامهای را بنویسد، ناگزیر از اعمال همان تغییراتی بود که سودربرگ و البته جیمز کامرون در رمان او دادند.